دوستی در روایتهای مختلفهانا آرنت جایگاه خیلی ویژهای دارد. روبرت صافاریان در یادداشتی در مورد فیلمهانا آرنت این برش را نقل کرده:
در باب وجود از هم گسسته و اهمیت بیان کردنسعی میکنم عصبانیتم را بروز ندهم. سعی میکنم حق بدهم. راستش در مورد دوستان تنهایم عصبانی هم نمیشوم. اصلا خودم به کیومرث زنگ زده بودم که بپرسم روزهای قرنطینه و فاصلهگیری اجتماعی را چگونه سر میکند. وقتی گفته بود که یک هفته قبل از عید رفته شمال خوشحال هم شدم. رفته بود ترمینال آزادی و با یک سواری شخصی رفته بود شمال خانهی پدری. از یک سال تنهایی در خانهی ۵۰ متری که در این روزها سیاهیاش هم سنگینتر شده جسته بود. اما بقیهای که تنها نبودند و رفتند عصبانیام میکنند.
عصبانیتم کاملا هم از سر حسادت است. وقتی میگویند ما از قرنطینهای به قرنطینهی دیگر رفتیم و حتی برای بنزین هم از ماشینمان پیاده نشدیم، پیمان حسودی در من داد و بیداد میکند که لامصبها اگر به این است که کیومیزوی من هم با یک باک بنزین میرود تا لاهیجان و برمیگردد و اصلا نیاز به پمپ بنزین هم پیدا نمیکند. برای من واجب بود... الان بابابزرگ من واجب نبود که تک و تنها توی یک خانهی درندشت توی روستا زندانی شده است؟ آن شبهای اول بابام زنگ میزد او گریه میکرد که اگر الان بمیرم من را هم با بولدوزر قبر میکنند و آهک روی بدنم میریزند و جایی دورافتاده در قبرستان قبر میکنند. این که بابام فقط با صدا دلداریاش بدهد سخت نیست؟ باز هم نرفتیم. ما که کرونا نگرفته بودیم. بابابزرگم هم کرونا نگرفته بود. استدلال قرنطینه به قرنطینه رفتن اگر صدق داشت که... اگر قرار بود همه به این دلیل پا شویم این طرف آن طرف برویم که دیگر قرنطینه چه معنایی دارد؟ ما که حکومتمان مثل چین نیست که بتواند به زور همهمان را خانهنشین کند. باید خودمان فکرمان کار کند که فقط در صورتی که همهمان خانهنشین شویم اوضاع بعد از چند هفته رو به بهبود میرود...
«شکست اخلاقی» از آن واژههای پرتکرار روزمرهی من است. از تهران نفرت عجیبی دارم. یک نوع گارد در من وجود دارد به این شهر و آن فاصلهگیری اجتماعی که میگویند سالها در من در مورد تهران نهادینه شده است. در قاموس فکریام اخلاق چهارچوب قدرتمندی برای تصمیمگیری است و فکر میکنم که دین و مذهب و این حرفها شاید کم بیاورند اما اخلاق کم نمیآورد. اما از آن طرف هم همیشه فکر میکردم که در این شهر حتی اخلاق هم در نظر گرفته نمیشود و سر ماجرای کرونا بیشتر دیدمش و حتی از کسانی هم دیدم که اصلا فکرش را نمیکردم.
عصبانیتم را بروز نمیدهم. سعی میکنم از روزهایم استفاده کنم که آنها هم بدون هیچ ثمری توی دستهایم ذوب میشوند...
توی این هیر و ویری پسر همسایهی روبهرویی در آپارتمان لاهیجان زنگ زده که شما نمیآیید به لاهیجان؟ قبل از این داستانها بابا و مامان بیشتر اوقات لاهیجان بودند. اما حالا ۴۰روزی هست که لاهیجان نرفتهاند. من هم که ۳ ماه است نرفتهام. گفت میخواهم جای پارکینگتان ماشین بگذارم. بابام حرف میزد. جوان است. فکر کردیم او هم ماشین خریده است. گفت مبارک است ماشین خریدهای؟ پسرک صادق بود. گفت: نه. یکی از آشنایان ما برای عید آمده، ماشینش پلاک تهران است، توی کوچه و خیابان اگر بگذارد به ماشینش حمله میکنند. گفتیم اگر شما نمیآیید بگذاریم جای شما. بابام به شدت مخالفت کرد که نخیر، ماشین غریبه نباید بیاید. قربان صدقهاش هم رفت که اگر ماشین خودت بود با کمال میل قبول میکردم. اما ماشین غریبه نه. اجازه نداد.
بعدش جویده جویده زیر لب گفت: بعد از ۳۵ سال اولین باره که من عید نرفتم شمال. مگه من دستم چلاق بود که نرفتم؟ اون بیلاوارث هم غلط کرده رفته...
به پسرک هم فکر کردم که حتم توی دوراهی گیر کرده بود. مثل همشهریهای خودش علیه ماشینهای پلاک غریبه اعلان جنگ بدهد یا به آشنای خودش که عزیزش هم بوده پناه بدهد و قرنطینه را بیمعنا کند؟ تقصیر او نبود خب. وقتی آدمهایی استدلال میکنند که ما از قرنطینه به قرنطینه میرویم، خیلیهای دیگر هم تشویق میشوند. ممکن است آدم اولی واقعا از قرنطینه به قرنطینه برود. ممکن است از حیاط خانهاش در تهران به حیاط خانهاش در شمال برود و واقعا هیچ تماسی نداشته باشد. اما این آدم آشنای همسایهی ما را هم تحریک میکند. آشنای همسایهی ما هم فکر میکند که با دو تا زنگ و تماس میشود از قرنطینه به قرنطینه را اجرا کرد و اینجاست که دیوار کج میشود. خشت دوم کج میشود و در و دیوار به همریختهشان بر سرم میشکند...
۱- داوون عجم اوغلو و جیمز رابینستون در کتاب درخشان خودشان «چرا ملتها شکست میخورند؟» از مفهوم بزنگاههای تاریخی صحبت میکنند. اینکه اکثر ملتها در یک سری چرخههای فضیلت و رذیلت گرفتارند. پی در پی خودشان را تکرار میکنند. ملتهای بیچاره هر کاری میکنند اوضاع خرابتر میشود. اصلاحات بیفایده به نظر میرسد و تکرار شدن روندها اوضاع را بدتر میکند. نوعی نظم ویرانگر و رکود شوم حاکم است. اما در این میانه اتفاقات خاصی به وجود میآید که ممکن است جهت چرخهها را برعکس کند. اتفاقات خاصی که ممکن است جریان راکد و غیرقابل تغییر یک جامعهی بد را دچار تلاطم کند. تلاطمیکه البته جهت مثبت و منفیاش به عهدهی خود آن جامعه است. ممکن است آن جامعه به سوی رستگاری تغییر مسیر بدهد و پی در پی وضعش بهتر شود و البته ممکن است در جهت سقوط بیشتر حرکت کند. آنها این مفهوم را بزنگاه تاریخی مینامند.
یکی از مثالهای آنها از بزنگاههای تاریخی برای یک ملت بیماری طاعون در قرن چهارده میلادی و تأثیرات آن بر جامعهی انگلستان چند قرن بعدش است. طاعون در قرن چهاردهم از چین شروع شد و به تدریج از راه ابریشم به تمام سرزمینهای خاورمیانه و اروپا سرایت کرد (مشابه کرونا). بعد از این که طاعون در فرانسه و ایتالیا و آلمان و کل اروپا فراگیر شد به سراغ جزیرهی انگلستان هم آمد و نیمیاز جمعیت انگلستان را از بین برد. سیاهی و شومیاین بیماری اروپا را مبهوت کرد.
اما چرا طاعون در انگلستان تبدیل به یک بزنگاه تاریخی شد؟ پس از رخت بر بستن طاعون، نیروی کار در انگلستان به شدت کاهش پیدا کرد. نظام فئودالی حاکم نیاز به کارگر داشت. اما کارگر کم بود و کارگران ارج و قرب پیدا کردند. به تدریج طبقهی کارگر انگلستان مطالبهگر شدند و برای کار کردن روی زمینهای اربابان امتیاز خواستند. این امتیاز خواستنها به تدریج باعث از بین رفتن نظام فئودالی انگلستان شد. با از بین رفتن نظام فئودالی انگلستان نوعی برابری بین آحاد جامعه کم کم ظهور پیدا کرد و این برابری و مطالبهگری طی فراز و نشیبهایی طولانی و همزمانی با اتفاقات بسیار دیگر منجر به شکلگیری پارلمان انگلستان و نظام سرمایهداری در این کشور شد. شرح کامل دگرگونیهای تاریخی ملت انگلستان پس از طاعون و شکلگیری پارلمان و نظام سرمایهداری در این کشور را عجماوغلو و رابینسون در کتاب خودشان به صورت مفصل شرح دادهاند که از خواندنیترین بخشهای کتابشان است.
اما همین طاعون در سرزمینهای شرقی اروپا هم یک بزنگاه تاریخی بود. بزنگاهی که به علت طرز مواجههی متفاوت اهالی اروپای شرقی با آن اوضاع را برای آنها بد و بدتر کرد. طاعون و کم شدن نیروی کار نه تنها باعث بهبود وضعیت کارگران در این سرزمینها نشد، بلکه زمینه را برای بردگی بیشتر هم فراهم آورد...
«مرگ سیاه [طاعون] مثالی واضح از یک بزنگاه تاریخی، یک حادثهی مهم یا تلاقی عواملی است که توازن اقتصادی و سیاسی موجود در جامعه را بر هم میزند. بزنگاه تاریخی شمشیری دولبه است که میتواند مسیر کشوری را دستخوش بازگشت شدید کند. از سوی دیگر میتواند راه در هم شکستن نهادهای بهرهکش و ظهور نهادهای فراگیرتر را همانند مورد انگلستان هموار کند. یا میتواند ظهور نهادهای بهرهکش را همانند مورد بردگی ثانویه در اروپای شرقی شدت بخشد.» (چرا ملتها شکست میخورند؟- نشر دنیای اقتصاد- ص ۱۳۷)
۲- تا به این لحظه که دارم این متن را مینویسم در طول دو هفتهای که از رسمیشدن خبر شیوع آن در ایران میگذرد، 124 نفر قربانی شدهاند. اگر فرض بگیریم که ۲درصد از مبتلایان این بیماری کشته میشوند (این در چین بوده و معلوم نیست که در ایران هم اینگونه باشد. ولی فرض میگیریم)، پس توی ایران حداقل 6200 نفر کرونا گرفتهاند. نمودار رشدش را هم که نگاه میکنی یک نمودار نمایی است که هنوز شیبش کند نشده و با احتمال زیادی همینجوری تصاعد هندسیوار زیاد میشود.
معلوم نیست خودم کرونا گرفته باشم یا نه و معلوم نیست که از کرونا جان سالم به در ببرم یا نه. اوضاع نیز بسیار وخیم است و بلاهت اندر بلاهت را شاهد هستیم. هنوز خیلی از مردم موضوع را جدی نگرفتهاند. صدا و سیما هم تصویری وارونه ارائه میدهد. صداوسیمای ما به جای اینکه سعی کند موضوع را به سمت قابل کنترل ماجرا (پیشگیری) ببرد و مردم را تا جای ممکن بترساند، موضوع را به سمت پرهزینه (درمان و بیمارستان و فداکاری پرستاران و پزشکان) میبرد. تشبیه بیمارستانها و پرستاران به خط مقدم جبهه و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به قدری احمقانه است که آدم نمیداند چه بگوید. این تشبیه کم بوده، مدافعین سلامت (بر وزن مدافعین حرم) را هم به آن اضافه کردهاند؛ و مردمیکه آن قدر موضوع را به شوخی برگزار میکنند که به جاده میزنند و توصیههای مودبانهی وزارت بهداشت هم به جاییشان نیست. که البته بیاعتمادی بین دولت و ملت عجیب اوضاع را وخیم کرده. از آن طرف دولت به ملت اعتماد ندارد که شهرها را قرنطینه کند و از این طرف هم ملت به دولت اعتماد ندارند که توصیههایش را جدی بگیرند...
ولی یک چیزی را مطمئنم و آن این است که کرونا برای جامعهی ایران یک بزنگاه تاریخی است! درست است که قرن چهاردهم میلادی نیست و تغییراتی که طاعون در جامعهی انگلستان چند قرن بعدش ایجاد کرد در ایران قرن بیست و یکم معنا ندارد. اما با اطمینان میگویم که کرونا یک بزنگاه تاریخی است و دارد یک سری از چرخههای مثبت و منفی وضعیت جامعهی ایران را دچار تغییر میکند. چرخههایی که شاید در این بلبشو نگاه کردن به آنها خیلی فانتزی به نظر برسد، اما حقایقی هستند که باید دیدشان و باید پیگیرشان بود...
بله... کرونا کسب و کارهای شب عید را از رونق انداخته. بازار دچار رکودی ترسناک شده. کسی خرید نمیکند. خیلی از مشاغل به خاک سیاه نشستهاند. چرخش پول در ایران متوقف شده است. دولت که برای مهار تورم لجامگسیخته هیچ برنامهای ندارد از این رکود شاد است و تشویق هم میشود که برای تورم آتی باز هم اقدامات اساسی نداشته باشد، اما...
۳- یکی از کانالهایی که این روزها خیلی به دقت پیگیرش هستم کانال محسن حسام مظاهری است. حسام مظاهری کرونا را درهمشکنندهی آخرین پایگاههای مقاومت سنتی مذهبی میداند و به تحلیل رفتارهای مذهبیون در قبال کرونا میپردازد. او تحلیل خودش را دارد، ولی تحلیلهای سایرین در مورد تأثیرات کرونا بر رفتارهای دینی مذهبی را هم به اشتراک میگذارد.
کرونا از قم شروع شد. اولین قربانی رسمیکرونا در ایران یک جانباز جنگ بود. به اصرار برادرش که پزشک بود از او تست کرونا گرفتند و مشخص شد که بر اثر کرونا فوت شده است. اکراه حاکمیت از پذیرفتن رسمیهر گونه ضعف و بحران باعث شد که تا بعد از انتخابات مجلس پرداختن به آن را به تعویق بیندازند. و کرونا تکثیر شده بود. قم مرکز شیوع کرونا در ایران شد.
کرونا از قم شروع شد، از خیابانهای پایتخت مذهبی ایران منتشر شد و بعد از مدت کوتاهی در تمام ایران گسترش پیدا کرد. تقارن نقطهی شیوع کرونا با مرکزیت ایدئولوژیک ایران یک بزنگاه تاریخی است. به نظر من مقاومت مسئولین حرم حضرت معصومه در مقابل جدی گرفتن کرونا شروع یک بزنگاه تاریخی شده است. آن هنگام که میگفتند حرم پناهگاه الهی است و مردم را به دعا و نماز در پناهگاه الهی دعوت میکردند، مردم را به سوی کرونا میکشاندند و زودتر از چیزی که فکرش را میکردند، حقیقت برملا شد...
یکی از سنتهای عجیب و غریب در ایران، ضریح پرستی است. اینکه تو وقتی به حرم امام رضا یا حضرت معصومه یا هزاران امامزادهای که در ایران هستند میروی باید به سوی ضریح بروی. با یک حالت خشوع و احترام و بندگی به سوی ضریح حرکت کنی. ضریح را ببوسی. از ضریح تبرک بجویی. حاجتهایت را به ضریح نقرهای بگویی و از ضریح کمک بخواهی. مصداق عملی شرک خفی که با یکتاپرستی منافات عجیبی دارد و علیرغم اینکه علمای عربستان این عادت ایرانیان را دلیلی بر کافر بودن اعلام میکنند، مسئولین ایران بر آن اصرار میورزیدند. مقالهای که سه روز بعد از اعلام شیوع کرونا در قم در جراید منتشر شد و در آن گفته شده بود که به سبب جنس ضریح حضرت معصومه، آنجا در مقابل ویروس امن است به یاد ماندنی بود. کرونا، بزنگاهی تاریخی برای ترک عادت ضریح پرستی و شاید خیلی از مناسک دیگر شده است. کرونا بدجور علمای قم را به چالش کشیده است. یک بزنگاه تاریخی هم برای علما و هم برای مردم ایران در مواجهه با چالشهای دنیای قشنگ نو...
این دومین هفتهای است که نماز جمعه در شهرهای مختلف ایران تعطیل شده است. این دومین هفتهای است که شعارهای مرگ بر بسیاری از کشورهای مختلف جهان در شهرهای مختلف ایران بلند نمیشود. هنوز هم کسانی هستند که بگویند کرونا کار دشمنان ایران بوده است. اما کرونا دارد به ما یاد میدهد که کار خودمان هم هست. این ما بودیم که کرونا را منتشر کردیم. این ما بودیم که با سفر گلهایمان به شمال، گیلان و مازندران را به بحران رساندیم. این ما بودیم که با دست کم گرفتن کرونا آن را پخش کردیم. کرونا اگر از چین آمده، توسط خود ایرانیها توی کل ایران تکثیر شده. این را دیگر کسی نمیتواند انکار کند. این که یاد بگیری که مسئولیت اشتباهاتت را خودت به عهده بگیری و هر هفته مرگ بر کشورهای دیگر نگویی یک بزنگاه تاریخی است... کرونا حاکمیت ایدئولوژی را به چالش کشیده است.
۴- به تجربه دریافتهام که در ایران قبل از کرونا فرد اهمیتی نداشت. ایدئولوژی حاکم بر کشور ما برای افراد به صورت تک تک اهمیت آنچنانی قائل نیست. افراد در یک حکومت ایدئولوژیک بیشتر به شکل سرباز نگاه میشوند. هویت فردی سرباز اهمیت چندانی ندارد. این سرباز اگر مرد یکی دیگر را جایگزین میکنیم. این سرباز اگر مرد در آن دنیا رستگار میشود. پس مهم نیست که مرده.
چنین واکنشی در برابر تصادفات جادهای هم وجود دارد. در ایران روزانه به طور متوسط ۴۵ نفر بر اثر تصادفات جادهای و شهری کشته میشوند. اما این مسئله برای حاکمیت مسئلهی طراز اول نیست. در حوادث پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی هم شاهد بودیم. ۶۵ نفر در مراسم تشییع در کرمان له شدند و مردند. اما هیچ داستانی از تک تک این ۶۵ نفر منتشر نشد. حتی مرگشان به محاق فراموشی هم رفت. در مورد ۱۶۷ نفری که در هواپیما مورد اصابت موشک قرار گرفتند هم اگر تابعیت کانادایی و سوئدی و افغانستانی و آلمانی نبود، مطمئنا آنها هم یک حادثه شمرده میشدند و به محاق فراموشی میرفتند. اینکه در مورد آن ۱۶۷ نفر داستانهایی منتشر شد و فرد فردشان اهمیت پیدا کردند به خاطر آن بود که ساکن جامعهای شده بودند که در آن فردیت اهمیت دارد. فرد قصه دارد. فرد قصهاش را بیان میکند و آدمیکه داستان دارد نمیتواند جزئی کوچک از یک کل معنادار باشد؛ او خودش یک جزء معنادار است.
کرونا اما در این مورد هم قابلیت تبدیل به یک بزنگاه تاریخی را دارد. کرونا به جان مسئولین و آقازادهها هم افتاده. دیگر درد و مرض برای رعیت و سرباز نیست. حالا آنها هم دچار شدهاند و چالشی که به وجود آمده این جاست: ما آدمهای عادی پس چی؟ مگر ما مردم عادی داستان نداریم؟ مگر زندگی ما هم قصه نیست؟ مگر کرونا ما را هم نابود نمیکند؟ پس چرا فقط به قصهی آقازادهها و مسئولین پرداخته میشود؟ یکی از به یادماندنیترین این واکنشها دقیقا توی رسانهای اتفاق افتاد که تریبون حاکمیت است: شبکهی استانی قم و مجری برنامهای تلویزیونی که مبتلا شدن پسر حداد عادل را به چالش کشید. حالا مردم عادی با جدیت بیشتری دارند این سوال را میپرسند. ایجاد روحیهی مطالبهگری کار آسانی نیست. کرونا یک بزنگاه تاریخی است.
۵- کلیپهای رقص پرستاران و پرسنل بیمارستانی برای روحیه دادن به خودشان و بیمارها به سرعت پخش میشود. با آن لباسهای اجق وجق انصافا خوب هم میرقصند و رقص یکی از هفت هنر است که در ایران سرکوب شده است. اینستاگرام فرصتی را مهیا کرده بود که رقص فراگیر شود. اما بگیر و ببندها و اعترافگیریها باعث شد تا فقط رقاصهای اینستاگرامیساکن در خارج از ایران جرئت پخش داشته باشند. رقص در ایران ممنوعه بود. اما این روزها رقص حلال شده است، این روزها رقص در خاک ایران حلال شده است. کمتر کسی از مردم عادی است که کلیپهای رقص پرستاران را ببیند و محکومشان کند. کرونا یک بزنگاه تاریخی برای هنر رقص در ایران نیست؟!
۶- دولت سعی میکند که تا جای ممکن حضور افراد برای پیگیری کارهای اداری را کاهش دهد. خیلی از کارها امکان پیگیری الکترونیکشان فراهم شده است. برای خیلی از کارها افراد از حضور معاف شدهاند. این هم یک بزنگاه تاریخی است. نگاه سنتی که افراد برای دریافت خدمات از دولت حتما باید مراجعه کنند و یک لنگه پا بایستند و احراز هویت شوند در دنیا منسوخ شده است. در ایران علیرغم تمام زیرساختها همچنان ادامه داشت. کینز یک مثال خیلی مشهور برای اشتغالزایی دارد. او میگوید که دولت باید برای مردمش اشتغالزایی کند. لازم نیست شغل واقعی باشد. همین که عدهای را مسئول کندن چاله کند و عدهای دیگر را مسئول پر کردن همان چالهها و این بازی را تکرار کند خوب است. شاید تعداد انگشتشماری کشور در جهان باشند که هنوز هم به این توصیهی کینز عمل میکنند. ایران یکیشان بود و حالا انگار واقعا نیازی به خیلی از چالهها و پر کردن چالهها نبوده... درونگری افراطی و اینکه ما باید با خودمان سرگرم باشیم تا اقتصادمان شکوفا باشد تا کی قرار است ادامه پیدا کند؟ کرونا باعث میشود که بیمعنایی این تئوری به خیلیها حقنه شود؟!
۷- و چرخههای بزرگی در راهند. چرخههایی که جرقهی اولیهشان را کرونا زده است. قابل پیشبینی هم نیستند. نمیتوانم بگویم که کرونا در نهایت باعث ایجاد چرخههای مثبت میشود یا منفی. خودش پدیدهی مزخرفی است. موقتا آسیبهای بزرگی هم زده است. اما به طرز غریبی به بعد از کرونا امیدوارم... به چرخههایی که در ایران بعد از کرونا شکل میگیرند امیدوارم...
۱- اتوبان نطنز به اصفهان یکی از معدود جادههای استاندارد ایران است. البته خطر خوابآلودگی را به همراه دارد. اما جایی است که در آن میشود حداکثر سرعت قابل دسترس ماشین را امتحان کرد. هر چند کیلومتر هم کنار اتوبان یک پارکینگ دارد. راهداری اصفهان یک ابتکار خوب هم زده. توی هر کدام از پارکینگهای کنار اتوبان دو سه تا آلاچیق و میز نشستن سیمانی هم کار گذاشته.
۹ صبح یک روز زمستان در چند کیلومتری عوارضی اصفهان ایستاده بودیم به صبحانه خوردن. توی شهر اصفهان نمیخواستیم برویم و آلاچیقهای زیر آفتاب زمستانی مناسب صبحانهی سرپایی بودند. پارکینگی که ایستاده بودیم تکالاچیقه بود. داشتیم صبحانه میخوردیم که یکهو یک ماشین گرانقیمت چینی جلویمان ترمز زد. پلاکش مال اصفهان بود. گفتم الان یعنی تو استان خودشان میخواهد از ما آدرس بپرسد؟ رانندهاش پیاده شد و آمد سمت ما که ببخشید آقا شما آب دارید یخده به ما بدهید؟ گفتیم باشد. رفت صندوق عقب ماشینش را بالا زد و شیشهی قلیانی را در آورد. بعد چمدانی را درآورد و کولهای و از پشت آنها یک پیکنیک درآورد. بعد گشت و یک کیسه زغال هم پیدا کرد. دوباره آمد سراغ ما که فندک هم دارید؟ فندک هم بهش دادیم و او مشغول گیراندن زغال با انبر روی پیکنیک شد.
تا عوارضی اصفهان ۵دقیقه بیشتر راه نبود. از آن طرف هم تا اصفهان نهایت نیم ساعت. ماشینش هم برو بود. پلاکش ایران۱۳ بود. ولی انگار طاقت نیاورده بود که نیم ساعت سه ربع را تا خانهاش براند و آنجا قلیان را به راه کند. ما جلدی صبحانهمان را خوردیم و وسایل را جمع کردیم. هوا سرد بود. ولی او هنوز مشغول گیراندن زغال بود. تا بیاید زغال را بگیراند و چند تا پک اساسی بزند که قلیانه چاق شود ما به مبارکه رسیده بودیم فکر کنم!
حقیقتا او یک قلیانپرست بود و راستش او اصلا مورد عجیب و خاصی نبود. ایرانیها ملت قلیانپرستی هستند.
۲- وقتی که روسیه به ناحیهی قفقاز ایران حمله کرده بود بسیاری از علما و مجتهدین ایران حکم جهاد داده بودند. حملهی کفر به سرزمین اسلام بود. ایرانیان وظیفهشان بود که برای دفاع از سرزمین اسلام بشتابند. اما در همین جهاد هم قلیان جزء جداناشدنی بود:
تعداد صفحات : 2